محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

پسرمون

عکسهای سه ماهگی محمد

سلام به همه عموها و خاله ها و نی نی ها عزیز نی نی وبلاگی یه روز که بابای محمد خونه نبود و من محمدم از بی کاری حوصلمون سر رفته بود، با پسرم تصمیم گرفتیم که عزیزدلم ژست بگیره و من هم از اون عکس بگیرم.                                                                                 ...
24 مرداد 1390

ما از مشهد برگشتیم

سلام و درود به همه دوستان عزیز نی نی وبلاگیمون    امید وارم که همگی در سلامتی کامل باشید   عرض کنم خدمتتون که ما یک هفته پیش از مسافرت برگشتیم ولی متاسفانه چون شارژ اینترنتمون تموم شده بود و یه خورده هم درگیر کار بودیم، نتونستیم توی این مدت وبلاگ پسرمون رو به روز کنیم و از این بابت از همه عذرحواهی می کنیم قبل از هر چیزی بگم که ما اونجا از طرف همه دوستان نایب الزیاره بودیم و برای همگی دعا کردیم و امیدوارم که مورد قبول و عنایت حق تعالی قرار بگیره و تو گشت و گذارهای سیاحتی هم جای همگی خالی بود. متاسفانه هیچ عکسی از این مسافرت نداریم، چون با بد شانسی تمام همه عکسها از روی مموری دو...
13 مرداد 1390

میلاد با سعادت حضرت مهدی (عج)

                                   فرا رسيدن پانزدهم شعبان سالروز ميلاد حجت خدا و احياگر آئين محمدي،حضرت حجه بن الحسن العسكري (عج ) را به محضر  تمامی مسلمانان جهان و هم ميهنان عزيز و به ویژه دوستان نی نی وبلاگی تبريك و تهنيت عرض می نمایم و از خداوند سبحان‌ تعجيل‌ در فرج‌ مبارك‌ آن‌ حضرت‌ را مسئلت‌ مي‌نمايم.        ...
25 تير 1390

تولد و واکسن دوماهگی

سلام به عموها و خاله ها، قبل از هر چیز از طرف همه به خودم تبریک میگم آخه من امروز دو ماهه شدم . ولی امروز با مامان و بابا رفتیم واکسن دو ماهگیمو زدیم آخ آخ آخ نمیدونید چه دردی داشت امروز همش در حال گریه کردن بودم هر کاری کردم تا مثل یه مرد قوی باشم نشد، آخه خیلی درد داشت، تازه تب 39.5 درجه کردم خلاصه امروز اصلاً حالم خوب نبود . ولی مامانیم حسابی واسم زحمت کشید و ازم مراقبت  کرد، برای تبم قطره استامینوفن داد و بدنشویه و پاشویم کرد تا الان که حالم بهتر شده و تب اومده پایین تر. اینم عکسمه که مامانی حوله گذاشته رو پیشونیم.              &nb...
22 تير 1390

برگشتن محمد از مسافرت

سلام به همه دوستان عزیز نی نی وبلاگی امروز محمد کوچولو بعد سیزده روز خوش گذرونی تو خونه بابابزرگش برگشت تهران خونمون و من رو از دلتنگی درآورد ماشاالله نسبت به  سیزده روز قبل تپل تر و با نمک تر شده بود، الان دیگه باهاش که حرف می زنی می خنده  ولی سه روز دیگه باید ببریمش واسه واکسن دو ماهگی   از همه   عمو ها و خاله ها و عمه ها و دایی ها و بابابزرگ ها و مامان بزرگ ها و وابستگان مربوطه نی نی وبلاگی عزیز خواهشمندیم که واسش دعا کنند تا زیاد اذیت نشه   ...
18 تير 1390

شعر بابا واسه محمد جون

پسر بابا قشنگه با زندگی یه رنگه شب که بابا تو خونه ست پسر بابا رو شونه ست بالا و پایین می ره نفس اونو می گیره امّا بابا می خنده دور غم و می بنده اگر چه خیلی خسته اس لباش مثال پسته اس دلش چه شاده شاده خوشیش چقدر زیاده پدر و پسر تو اَبران با اون لبای خندان دست علی یارشون خدا نگهدارشون   ...
17 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرمون می باشد